فرهنگ امروز/ ماجد تمیمی:
در سال ۲۰۱۳ حدود دویستوپنجاه کنشگر فلسطینی و حامیان مسئله فلسطین از چند کشور اروپایی سنگبنای روستایی را در زمینهای اشغالشده در کرانه غربی رود اردن گذاشتند. درست در کنار زمینهایی که اسرائیل با شهرکسازیهای غیرقانونی سعی در پاکسازی و تغییر ساختار جغرافیایی و هویتی آنها دارد. در زمینهای معروف به منطقه E١ در شرق شهر قدس روستای تأسیسشده بهدست کنشگران بلافاصله توسط ارتش اسرائیل تخریب شد. تا اینجا شاید مسئله چنانکه انتظار میرود متفاوت و عجیب نباشد جز آنکه در مقابل شهرکسازیهای غیرقانونی در جایی که طی سالهای اشغال و تخریب شهرها و روستاهای فلسطینی تعدادی از کنشگران، روستایی ساخته باشند. اما باید دانست این روستا که «بابالشمس» نام گرفت، از دل یک رمانی به همین نام بیرون زده است! این رمان اثر نویسنده لبنانی، الیاس خوری است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد و روایت ویرانی روستاها و شهرهای فلسطینی است که در طول سالهای مبارزه علیه اشغالگری گروههای ترور صهیونیستی قبل از تشکیل اسرائیل رخ داده بود و ادعای گزافی نیست اگر بگویم زمانی که روستای بابالشمس توسط تعدادی از فعالان تأسیس و در اولین لحظهها تخریب شد پانزده سال داشت و تا امروز حضور واقعی دارد. علاوهبر حرکت متن در زمینهای اشغالشده، در سال ۲۰۰۵ متن الیاس خوری بر روی پرده نقرهای نقش بست و یسری نصرالله، کارگردان مصری با همکاری شبکه تلویزیونی ARTE فرانسه فیلمی را براساس رمان «بابالشمس» ساخت. درواقع رخدادی که از دل کتاب بیرون زده است و پاهایش را روی زمین میکوبد در مقابل روسپیگری ارتشها و اشغالها مقاومت میکند. والتر بنیامین در کتاب «خیابان یکطرفه»١ کتاب و متن را با روسپی مقایسه میکند: «ﮐﺘﺎﺏها ﻭ ﺭﻭﺳﭙﯽها - ﺑﻪﻧﺪﺭﺕ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﺼﺎحبشان ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺷﺎهد ﻣﺮﮒﺷﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﭘﯿﺶ ﺍﺯ آنکه ﻋﻤﺮﺷﺎﻥ ﺳﺮ ﺭﺳﺪ ﮔﻢﻭﮔﻮﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» اسرائیل بهعنوان یک ضدروایت که از سال ١٩٤٨ در منطقه بازتولید میشود، قدرت مقابله با فروافتادن مرز بین واقعیت و خیال را ندارد، جز آنکه مثل یک روسپی قبل از مرگش گموگور شود. امروز خاورمیانه در وضعیت سورئال بابالشمسی بهسر میبرد. مرزهای میان خیال و واقعیت را ویران میکند و از مرگی به مرگ دیگری حرکت میکند و کسانی که از این وحشت نجات پیدا میکنند راویانی خواهند بود که دردهای ازدسترفتگان را رستگار خواهند کرد، دردهایی که زمین و زمان جایی برای آنها ندارد و هیولای مهاجرت و تبعید بعضی از آنها را به قعر مدیترانه برده است. روستای «بابالشمس» که از رحم رمان الیاس خوری متولد شده است، زمانی که مرگ نمادیناش سر میرسد برای ادامه حیات به دل متن بازمیگردد تا روایت حدودی (مرزی) را از سر بگیرد.
الیاس خوری رمانهایش را رمانهای مرزی نامگذاری میکند و آنها را امتداد رمانها و قصههای غسان کنفانی میداند. همانطور که در داستانِ «آنچه برایتان مانده است»٢ اثر کنفانی، ما با سه شخصیت محوری مواجهایم و هر کدام نماد وضعیتی هستند که همیشه در حدود و در آستانه بودن/نبودن، یأس/امید، مقاومت/تسلیم، عشق/خیانتاند و خط روایتشان در حدود این دوگانگیها قرار دارد. روایت بازماندگان و شاهدانی که جنایت را از امر نمادین به امر خیالی پرتاب میکنند. بهگفته آگامبن «شاهد ناظر جنایتی است. آنچه شاهد را از فردی عادی جدا میکند حضور در لحظه وقوع جنایت است. شاهد ابتدا سکوت کرده، خیره شده و برای قربانی کاری نکرده است؛ چون شاید خود قربانی بوده. جبری بیرونی او را وادار به سکوت کرده است؛ یا هنگام وقوع جنایت خود در صف جانیان بوده و وقایع را بهگونهای دیگر دیده است. وضعیت شاهد وضعیتی پیچیده است. میتواند معمای فاجعهای را بگشاید و حقیقتی فراموششده و ناگفته و سرکوبشده را دوباره به وسط میدان پرتاب کند.»٣ در داستانِ «آنچه برایتان مانده است» با گشایش معمای فاجعهها و نکبتها مواجهایم، همانطور که در رمان «بابالشمس» این وضعیت شالوده روایت خواهد بود. «آنچه برایتان مانده است» روایت نیستی و عدم است. روایت ناگفتهها و رنجها و ویرانیها است. روایتی که دنبال باقیماندهها است، نه روایت نوستالژیها و حافظه و خاطرهها. در آثار کنفانی و خوری با در آستانهگی و حدودیّت مواجهایم. «در آنچه برایتان مانده است» ثالوث مقاومت/ روایت/خیانت تا آخر داستان حضور جدی دارد و این ساختار روایی باعث خروج از فضای بستهای میشود که با ثنویتها کار میکند و شاید با تکیهبر این خصوصیت رمان معاصر عرب میتوان دلیل گشودگی فضای آن را درک کرد. به یک معنا رمان عرب از آغاز با میانجی و دیگری در کنشی دائمی قرار داشت و توانست بهوسیله میانجیگری مقاومت سوژههای خود را مسئلهساز کند. این مقاومت در وجوه مختلفی در رمان معاصر عربی نمایان میشود: گاهی در مقابل استبداد داخلی حاکمان عرب است، همانگونه که در آثار عبدالرحمن منیف و طاهر بن جلون و واسینیالاعرج ظاهر میشود و گاهی خوانش تفکیکی و واسازی تاریخ است در آثار جمال غیطانی و یوسف زیدان.
در داستانِ «آنچه برایتان مانده است»، حامد و خواهرش مریم از یافا تبعید شدهاند و ناگزیر به زندگی در غزهاند و ضلع سوم این مثلث ضلع خیانت است که در شخصیت زکریا متمثل میشود، کسی که برای اشغالگران خبرچینی میکند و با سوءاستفاده از غیاب حامد به مریم تعرض میکند، اما توسط مریم کشته میشود. این سه ضلع مقاومت/روایت/خیانت در مقابل مرگ ایستادگی میکنند: ایستادن خارج از مکان و در وضعیتی «حدودی». درواقع کنش مقاومت مانند روایت و خیانت میبایست در وضعیت بالقوگی رخ دهد، تا از نیستی و مرگ در امان باشد. دلوز برای تعریف بالقوگی از مارسل پروست کمک میگیرد: «واقعی بیآنکه بالفعل شود، و ایدهآل بیآنکه انتزاعی گردد.»٤ رمان «بابالشمس» و بهتبع آن روستای تاسیسشده و بهطورکلی این وضعیت بابالشمسی منطقه واقعی است، بیآنکه در واقعیت ترجمه شود، آرمان و ایدهآل غیرانتزاعی، ایستادن در مقابل اشغالگریها و کشتارها با وجود عدم توازن وحشت بین طرفین یک ایدهآل غیرانتزاعی است. در اصل کل حرکت ادبیات مقاومت در منطقه حرکتی است که بر پایه رابطه بالقوه-بالفعل درک میشود و نه رابطه ممکن-واقعی، حرکت و تحولی غیردیالکتیکی که در نفی امر ممکن و طرفداری از «فعلیتیابی» در مقابل «واقعیتیابی» ظاهر میشود و در دیمومت (Duration) خویش متحقق میشود.
الیاس خوری شاید به این دلیل نوع رمانهای کنفانی را حدودی میداند که در مقابل ادبیات فدایی و خشمگین، نوع دیگری از مقاومت را مطرح میکند که در کارهای اولیه کنفانی یعنی «مردانی در آفتاب» ظاهر میشوند و رد این نوع از ادبیات را میتوان در مجموعه «عاشقی از فلسطینِ» محمود درویش نیز پیدا کرد، یعنی آن نوع نوشتنی که در مقابل مرگ و نیستی وقوع الاهیاتی کلمه را مطرح میکند و واقعیتی «مغایر» میسازند که با تکیه بر غیریّت همیشه نفی را در آستانه و حدود نگه میدارند. در شعرهای محمود درویش نیز این در آستانگی و خروج از ثنویت بهویژه در کارهای متأخر او حضور جدی دارد. درویش با خوانشی متفاوت از مسئله هویت و دیگری فصل جدیدی را در ادبیات مقاومت آغاز میکند. درواقع آثار متأخر درویش هویتخواهی در درون ضدهویت است. یک تعدد و «تفاوت و تکرار» است، تفاوتی بدون نفی، هویتی بدون خودمداری و تکراری برای تکاندن خویش از غبارها و «بازگشت امر همان» است. بازگشتی به لحظه صفر نوشتار که در شعرهای بعد از سال ۲۰۰۰ میلادی نمایان میشود؛ از مجموعههای «وضعیت محاصره» گرفته تا «دیوارنوشته» و «رد پروانه». شعرهای محمود درویش ساعت بدن خاورمیانهاند تا از غیرتاریخیبودن خویش آگاه شود و به هستی تاریخی خود بازگردد. بهقول میخائیل باختین «بدن نیازمند نوعی ساعت است تا از بیزمانی خویش آگاه گردد.» اهمیت درویش در یککاسهکردن زمان و مکان است، برخلاف دیگر هویتخواهان و طبلهای توخالی ناسیونالیستی که هویت را امری مرتبط با مکان و خاک میدانند. درویش در شعرهایش به وضعیت زمانمکانی (کرونوپیک) میرسد و به انسان عرب بُعد دیگری علاوه بر مکان اضافه میکند و آن بُعد زمان است زمانی غیرخطی و غیرروایی که بیشتر نزدیک به مفهوم در- جهان- بودن هایدگری است، یعنی یک حالت «وجودی» شبکهای که با پدیدهها در ارتباط زمانی است. درویش مفهومی نو از هویت را در جامعه خویش مطرح میکند و آن «هویت بهمثابه زمان» در مقابل خوانش «ناصری» و قومی از هویت -لااقل در مجموعههای یک دهه اخیر عمر خود- مسئله فلسطین برای اولینبار عربها را در مقابل پرسش جدی قرار داد و آن پرسش، پرسشِ هویت است. این مسئله تکانهای بود که از دو چالش قبل از آن یعنی ورود مدرنیته به جهان عرب و وضعیت کولونیالی، که سرآغاز هر دو را میتوان حمله لویی بناپارت و اشغال قاهره در سال ۱۷۸۹ پس از شش هزار کشته از اهالی مصر دانست. با تکیهبر این وضعیت میتوان فهمید که ورود مدرنیته به شمال آفریقا و جهان عرب با موجی از خشونت و اشغال و فقدان همراه بود و این وضعیت تهیشدگی و فقدان باعث ظهور اشکال مختلف مقاومت بود، از جریانهای اسلامگرا در مصر به رهبری محمد عبده و سیدجمالالدین افغانی گرفته تا جنبشهای ضداستعماری معاصر در الجزایر و مبارزان آن از قبیل جمیله بوحیردی، یکی از زنان اسطورهای جهبه آزادیبخش الجزایر و کشتار بیش از یک میلیون انسان در الجزایر.
آنچه در تمامی رخدادها از بدو ورود مدرنیته به جهان عرب تاکنون شکل گرفته و اهمیت ویژهای دارد، پذیرش توأم با کنش مقاومت مدرنیته بود. درواقع جهان مدرن وضعیتی را رقم میزند که در خارج از آن هیچ نوع کنشی امکانپذیر نخواهد بود، از نقد آن گرفته تا بازتعریف هویت. اولینبار این زیست مدرن بود که تعریف معینی از مفاهیم هویت، ملت و تاریخ را در مقابل ما گذاشت تا بهشکلی درونماندگار از دستاوردهای مدرنیته علیه آن استفاده شود. صورتبندیهای سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی مدرنیته در جوامع جهان سوم با قسمی مقاومت مختلف مواجه شد و در اشکال هنری آن به خلق آثار مهمی منتج شد و در اشکال سیاسی و اقتصادی همیشه با موفقیت همراه نبوده است.
کنش مقاومت در ابعاد مختلف آن را بهطور دقیق میتوان در واژهای پیدا کرد که ادوارد سعید در نقد خطاب استعماری و آنچه که بعدها بهعنوان نظریه پسااستعماری معروف شد، بهکار میبرد. واژه «صمود» که از ریشه صَمَدَ بهمعنای ماندگار و ایستا است و با یک وضعیت تکین گره میخورد که تناقضها را در دل خود دارد. رحمت/انتقام، مهربانی/خشم، بخشنده/منتقم. فهم اختلافی و متفاوط مفهوم صمود- مقاومت مهمترین نکتهای است که در تعریف کنش مقاومت میتوان ارائه داد و اگر بخواهیم بهقسمی رادیکال با مفهوم مقاومت مواجه شویم، میتوان گفت که مقاومت چهرهای تعریفناپذیر دارد و آن زمانی است که در حدود تناقضها بهسر میبرد.
رمان «بابالشمس»٥ نمود بارز وضعیت صمودِ متن در مقابل واقعیت است. رمان بر پایه حکایت یک فلسطینی است که بهطور پنهانی از حدود- مرز رد میشود. این گذشتن از مرزها در دهه پنجاه و بعد از اشغال فلسطین و آوارگی و مهاجرت اجباری رواج پیدا میکند. این از حدود گذشتگی برای خیلیها به قیمت جانشان تمام میشود، اما برای یکی از شخصیتهای رمان، یونس اسدی که ازقضا شخصیتی است با ویژگیهای صمود و مقاومت، وضعیتی متفاوت رقم میخورد. در طول سی سال از مرزگذشتگی شکلی از مقاومت دموگرافیک شکل میگیرد. کوهها و دشتهای بین لبنان و الجلیل در فلسطین را پشت سر میگذارد تا با همسرش، نبیله در روستای بابالشمس ملاقات کند و فرزندان زیادی از آنان متولد میشوند. تمام این نوزادان درون متن پا را فراتر از خیال میگذارند و بعدها روستای واقعی بابالشمس را تأسیس میکنند. کودکانی که در حلب و حمص و البوکمال شاهدان عینی ویرانی خاورمیانه امروز هستند. کودکانی که حتی مدیترانه جایی برایشان نداشت و آنها را روی سواحلش انداخت. ایلان و پرتره بادکردهاش یکی از آنها بود و کودکانی که امروز در قدس شاهدان عینی جنایتاند.
«ﺷﺎﻫﺪِ» ﻣﻮﺭﺩﻧﻈﺮ ﻣﺎ، ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻪ «ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦِ» ﻭﺍﻟﺘﺮ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ؛ ﻓﺮﺷﺘﻪای ﮐﻪ ﺑﻪﻧﻈﺮ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺴﻤﺖﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻭ ﺳﺮﮐﻮﺏﺷﺪﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺳﺎﺯد,٦ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻟﻪ «ﺗﺰﻫﺎﯾﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ»، ﻭﺍﻟﺘﺮ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪای ﺭﺍ ﺑﻪﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺁﻭﺍﺭ ﻭ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﻓﺠﺎﯾﻊ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﻬﯿﺐ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺠﺎﺕ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ. ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ «ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻧﻮ» ﺍﺛﺮ ﭘﻞ ﮐﻠﻪ ﺍﻟﻬﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺑﻪﮔﻮﻧﻪای ﺗﻤﺜﯿﻞ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺗﻔﮑﺮ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﻓﺮﺷﺘﻪای ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺧﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺍﻥ ﻧﺠﺎﺕ. ﺷﺎﻫﺪ ﺗﺎ ﺣﺪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ، ﻓﺮﺷﺘﻪای ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺲ، ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ ﻭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺳﺎﺯﺩ. ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ، «ﺷﺎﻫﺪ» بهنوعی ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻭ ﻭﻗﻔﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ؛ ﻭﻗﻔﻪ، ﺗأﻣﻞ ﻭ ﮔﻮﺵﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩﻫﺎﯼ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻔﺎﻭﺕ شاهد موردنظر ما ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺯﯾﺴﺘﻪﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ و سعی در ایجاد روزنههای صمود و مقاومت در دل ویرانهها دارد، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ بنیامین ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻠﻨﺒﺎﺭ ﺁﻭﺍﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
پینوشتها:
١. «خیابان یکطرفه»، والتر بنیامین، ترجمه حمید فرازنده، نشر مرکز
٢. «آنچه برایتان مانده است»، غسان کنفانی، ترجمه رضا عامری، نشر افراز
٣. «باقیماندههای آشویتس» (شاهد و بایگانی)، جورجو آگامبن، ترجمه مجتبی گلمحمدی، نشر بیدگل
٤. «ژیل دلوز: نوآموزی در فلسفه»، مایکل هارت، ترجمه رضا نجفزاده، نشر نی
٥. «بابالشمس»، الیاس خوری، دارالآداب للنشر، لبنان
٦. «عروسک و کوتوله: گفتارهایی درباره فلسفه زبان و فلسفه تاریخ»، والتر بنیامین، گزینش و ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان، نشر گامنو
* از الیاس خوری دو رمان بهنام «کوه کوچک» و «سرزمین گمشدگان» با ترجمه رضا عامری منتشر شده است، اما رمان بابالشمس تاکنون به زبان فارسی ترجمه نشده است.
روزنامه شرق
نظر شما